سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 92/2/22 | 1:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

پاره ‏اى از خبرهاى منسوب به امام باقر علیه السلام‏ 

منهال بن عمر گفت خدمت حضرت باقر نشسته بودم مردى وارد شده سلام کرد امام جواب داد. گفت آقا چطور هستید؟ فرمود ممکن است وقتى برسد که شما بدانید بما چه میگذرد. مثل ما در میان این امت مانند بنى اسرائیل است که بدست فرعونیان گرفتار بودند بچه‏هاى آنها را میکشتند و زنان را زنده نگه میداشتند. اینها نیز فرزندان ما را میکشند و زنان را زنده میگذارند. 

عرب خود را بر جهانیان برتر میدانست بواسطه اینکه محمد از این نژاد بود، قریش نیز خود را از بقیه عرب برتر میدانستند مدعى بودند که چون محمد (ص) از این طایفه است اگر ادعاى آنها صحیح است ما که از اولاد آن سروریم و از خاندان نزدیک او بشمار میرویم. 

آن مرد عرض کرد بخدا قسم من شما خانواده را دوست میدارم فرمود پس پوستین براى بلا آماده کن. بخدا سوگند بلا بدوستان ما نزدیک‏تر است از جارى شدن سیل در کوهستانها ابتدا ما را هدف قرار میدهد سپس شما را فراخى و نعمت نیز از ما شروع مى‏شود و بشما میرسد.

کافى ج 8 ص 76 حکم بن عتیبه گفت ما با عده زیادى در خدمت حضرت باقر بودیم اطاق پر از جمعیت بود پیر مردى که تکیه بر چوبدستى خود داشت آمد و بر در خانه ایستاده گفت السلام علیک یا ابن رسول الله و رحمة الله و برکاته بعد سکوت کرد. امام فرمود:علیک السلام و رحمة الله و برکاته.

بعد پیرمرد رو کرد بسایر جمعیت که در خانه بودند گفت سلام علیکم و سکوت نمود همه جواب سلامش را دادند. در این موقع روى بجانب حضرت‏باقر نموده گفت یا ابن رسول الله مرا نزدیک خود بنشان فدایت شوم بخدا سوگند من شما را دوست میدارم و کسى که شما را دوست بدارد نیز دوست دارم. این علاقه بواسطه طمع در مال دنیا نیست و از دشمنى شما بیزارم این بیزارى نیز بواسطه اختلافى نیست و پدر کشتگى با هم نداریم حلال شما را حلال و حرام شما را حرام میدانم و منتظر فرج شما خانواده هستم آیا امید نجات براى من هست؟ حضرت باقر فرمود بیا بیا جلو آمد آن پیرمرد را به پهلوى خود نشاند آنگاه فرمود پیرمرد مردى خدمت پدرم على بن الحسین رسید و همین سؤال ترا کرد. پدرم باو فرمود اگر بمیرى خدمت پیامبر و على و حسن و حسین و على بن الحسین میرسى. دلت خنک مى‏شود چشمت روشن میگردد.

با شادى و خوشى روبرو فرشته‏هاى اعمال میشوى وقتى جانت باینجا برسد با دست اشاره بحلقوم خود نموده در صورتى که زنده بمانى خداوند در همین زندگى نیز چشم ترا روشن میکند و با ما خواهى بود در بهشت برین.

پیرمرد گفت چه فرمودید دو مرتبه حضرت باقر سخنان خود را تکرار کرد پیر مرد از خوشحالى و تعجب گفت الله اکبر. آقا اگر بمیرم خدمت پیامبر و على و حسن و حسین و على بن الحسین میرسم و چشمم روشن و دلم خنک مى‏شود و فرشته‏هاى اعمال با شادى و خوشى روبروى من مى‏آیند آن وقت که جانم بگلو برسد در صورتى که زنده باشم خدا زندگى خوشى برایم فراهم میکند و با شما در بهشت برین خواهم بود؟

این سخنان را چنان با التهاب و عشق میگفت و اشگ از دیدگان فرو میریخت صدایش بگریه بلند شد چنان بلند بلند گریه میکرد که روى زمین افتاد امام علیه السلام اشگ از دیدگان او پاک میکرد. پیرمرد سربلند نموده‏عرض کرد آقا دست مبارکت را بمن بده دست امام را گرفته بوسید و بروى صورت و چشمان خود گذاشت بعد جامه از روى شکم خود بالا زده دست امام را روى شکم و سینه خود نهاد بعد از جاى حرکت کرده گفت السلام علیکم و از خانه خارج شد.

امام علیه السلام همان طورى که پیرمرد میرفت باو نگاه میکرد بعد رو بجمعیت نموده فرمود هر که مایل است یک نفر بهشتى را ببیند نگاه کند باین پیرمرد. حکم بن عتیبه راوى حدیث میگوید من خانه مصیبت زده‏اى را ندیده بودم که مثل این مجلس گریه کنند (چنان تحت تاثیر نیت پاک پیرمرد و لطف امام قرار گرفته بودند که همه با صداى بلند گریه میکردند.) کافى ج 1 ص 242- حسن بن عباس بن حریش از حضرت امام على النقى و ایشان از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود پدرم مشغول طواف کعبه بود مردیکه نقاب بر صورت داشت مقابلش ایستاد و طواف آن جناب را قطع کرد و پدرم را برد باطاقى پهلوى صفا از پى من نیز فرستاد سه نفر شدیم گفت مرحبا به پسر پیامبر دست بر روى سر من گذاشته گفت خدا بتو خیر دهد اى امین خداوند بعد از پدران خویش.

آنگاه بپدرم رو کرده گفت یا ابا جعفر میخواهى تو براى من توضیح ده اگر مایلى من برایت توضیح دهم. یا تو سؤال کن و یا من.

در صورتى که بخواهى من ترا تصدیق میکنم یا تو مرا تصدیق کن فرمود همه اینها را میخواهم. آن مرد گفت مبادا وقتى من سؤال کردم جوابى بدهى که حقیقت را پنهان کرده باشى.

فرمود چنین جوابى را کسى میدهد که در دل دو علم داشته باشد هر یک مخالف دیگرى ولى خداوند امتناع دارد از اینکه داراى علمى باشد مختلف گفت سؤال من همین بود اینک قسمتى از آن را توضیح دادى بگو ببینم علمى که حقیقت خالص باشد و در آن اختلاف نباشد نزد کیست؟

فرمود اما تمام این علم نزد خداست و آنچه مردم بدان نیازمندند دراختیار اوصیاء است.

امام صادق فرمود آن مرد نقاب از صورت برداشت و روى پا نشست صورتش میدرخشید گفت براى همین علم آمدم مقصودم همین بود شما عقیده دارى که از علم بدون اختلاف نزد اوصیاء هست از کجا آنها مطلع بر این علم میشوند؟

فرمود پیامبر میدانست ولى آنها از راهى که پیامبر مطلع میشد اطلاع پیدا نمیکنند زیرا او پیامبر بود و اینها جانشینان پیامبر او از خداوند بدون واسطه وحى میگرفت اوصیاء استماع وحى نمیکنند، گفت صحیح است اکنون سؤال مشکلى دارم. بگو ببینم چرا این علم آن طورى که براى پیامبر ظاهر میشد حالا ظاهر نمیشود؟

پدرم لبخندى زده گفت خداوند هرگز علم خود را نمیدهد مگر بکسى که او را بایمان آزمایش نموده چنانچه به پیامبر دستور داد تا اجازه نداده با مشرکین پیکار کند و بر آزار آنها صبر نماید چقدر پنهانى دعوت نمود بواسطه اطاعت امر خدا تا دستور رسید که اکنون آشکارا دعوت کن و از مشرکین کناره بگیر.

خدا شاهد است اگر قبل از این دستور هم آشکار دعوت میکرد در امان بود ولى او ملاحظه اطاعت امر خدا را مینمود و میترسید مخالفت با دستور خدا بنماید بهمین جهت خوددارى نمود.

دلم میخواهد چشمهاى تو شاهد مهدى این امت باشد ببینى ملائکه با شمشیرهاى آل داود بین آسمان و زمین چگونه روح کفار مرده را عذاب میکنند و ارواح کسانى که شبیه کافران هستند از زنده‏ها سپس شمشیرى بیرون آورده گفت این از همان شمشیرها است.

پدرم فرمود آرى بآن خدائى که مصطفى را بر انگیخت. در این موقع نقاب بر صورت انداخت. گفت من الیاس هستم من نشناخته از شما سؤال نکردم خواستم این حدیث نیروئى براى اصحابت باشد. دنباله حدیث را ذکرکرد تا اینکه گفت آن مرد از جاى حرکت کرده رفت دیگر او را ندیدم‏.